یک فنجان چای داغ و باران و هوایی که هوایی ام کرده
انگار اسمان هم بدش نمی اید پا به پای دلم ببارد
پاورچین پاورچین
به خاطراتت سر میزنم
دزدکی عکسهایت را میبینم
میدانم که قول داده بودم
دیگر نبض این رابطه مرده را نگیرم
ولی دل است دیگر زبان نمیفهمد
اصلا تقصیر آاسمان است
که مرا بی قرار تو میکند
خودش میبارد و سبک میشود
من باز مثل همیشه پر از غم دوریت سنگین تر
و به اشک هایی که گوشه چشمم

با دستمالی اجازه سر ریز شدن نمیدهم...

نوشته شده در دو شنبه 16 آبان 1390برچسب:,ساعت 10:57 توسط Fah| |

بدينوسيله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم

و مسئوليتهای يک کودک هشت ساله را قبول می کنم.


می خواهم به يک ساندويچ فروشی بروم

و فکر کنم که آنجا يک رستوران پنج ستاره است.

 

می خواهم فکر کنم شکلات از پول بهتر است،

چون می توانم آن را بخورم!

 

می خواهم زير يک درخت بلوط بزرگ بنشينم

و با دوستانم بستنی بخورم .

 

می خواهم درون يک چاله آب بازی کنم

و بادبادک خود را در هوا پرواز دهم.

 

می خواهم به گذشته برگردم،

وقتی همه چيز ساده بود،

وقتی داشتم رنگها را،

جدول ضرب را و شعرهای کودکانه راياد می گرفتم،

وقتی نمی دانستم که چه چيزهايي نمی دانم

و هيچ اهميتی هم نمی دادم .

 

می خواهم فکر کنم که دنيا چقدر زيباست

و همه راستگو و خوب هستند.

 

می خواهم ايمان داشته باشم که هر چيزی ممکن است

و می خواهم که از پيچيدگيهای دنيا بی خبر باشم .

 

می خواهم دوباره به همان زندگی ساده خود برگردم،

نمی خواهم زندگی من پر شود از کوهی از مدارک اداری،

خبرهای ناراحت کننده، صورتحساب، جريمه و ...

 

می خواهم به نيروی لبخند ايمان داشته باشم،

به يک کلمه محبت آميز،

به عدالت،

به صلح،

به فرشتگان،

به باران،

و به . . .

 

اين دسته چک من، کليد ماشين،

کارت اعتباری و بقيه مدارک،

مال شما...

من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم .

نوشته شده در یک شنبه 15 آبان 1390برچسب:,ساعت 19:19 توسط Fah| |

آدم ها می آیند
زندگی می کنند...می میرند و می روند
اما فاجعه ی زندگی تو
آن هنگام آغاز می شود که
آدمی میرود اما نمی میرد
می ماند
و نبودنش در بودن تو
چنان ته نشین می شود
که تو می میری
در حالی کـه زنده ای
...

نوشته شده در چهار شنبه 11 آبان 1390برچسب:,ساعت 18:35 توسط Fah| |

We met by chance and turned into friends
and now our destinykeeps us close to each other
making our friendship grow more with the passing time
You are a friend for lifetime…

نوشته شده در یک شنبه 8 آبان 1390برچسب:,ساعت 18:27 توسط Fah| |

چرا رفتی؟چرا حالا؟

گرفتی تو وجودم را؟

همه هستی من بردی

همه بود و نبودم را

من این دنیا نمیخواهم

همه دنیا برای تو

بیا من را بکش آخر

بسوزان تار و پودم را...

نوشته شده در سه شنبه 3 آبان 1390برچسب:,ساعت 11:1 توسط Fah| |

It's having someone to be with
Someone you can't be without
It's wanting to hold them every second
That's what its all about.

It's the happiness you feel
When everythings gone wrong
It's the way you sit there
And think of crazy love songs.

It's the sadness in your heart
When you know their not there
It's the safeness you have
When you are feeling scared.

It's the hope you have
When everythings gone
It's the dreams you hold
When your alone.

It's having someone to talk to
When no one else is listening
It's being so in love
That nothing in your life is missing.

It's knowing I love you
And I'll love you forever
It's thinking of you every second
Thats what true love is…

نوشته شده در دو شنبه 2 آبان 1390برچسب:,ساعت 17:55 توسط Fah| |

سالها رفت و هنوز

یک نفر نیست بپرسد از من

که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟

صبح تا نیمه ی شب منتظری

همه جا می نگری

گاه با ماه سخن می گویی

گاه با رهگذران،خبر گمشده ای می جویی

راستی گمشده ات کیست؟

کجاست؟

صدفی در دریاست؟

نوری از روزنه ی فرداهاست

یا خدایی است که از روز ازل ناپیداست...

نوشته شده در شنبه 30 مهر 1390برچسب:,ساعت 22:3 توسط Fah| |

صفحه قبل 1 ... 7 8 9 10 11 ... 46 صفحه بعد

کپی برداری بدون ذکر منبع غیر مجاز می باشد
www.sharghi.net & www.kafkon.com & www.naztarin.com