خودم بدرقه ات کردم وقت رفتن؛
تو فقط لبخندم را دیدی، اما تمام کوچه بعد از تو نمناک اشکهایم شد،
دیگر عادت کرده ام به نبودنت...
حرفهایی هست برای نگفتن و واژه هایی که هربار بغض میشوند؛
بارها و بارها گفته ام و نشنیدی، امروز دیگر خسته از گفتن،
تمام دردهایم را واژه به واژه نوشتم
نگو که از کاغذ هم ناشنواتری
این دروغ تازه را دیگر باور نمیکنم...

نوشته شده در پنج شنبه 26 آبان 1390برچسب:,ساعت 10:6 توسط Fah| |

يك...
دو....
سه....
چندين و چند...
هر چقدر مي شمارم خوابم نمي برد
من اين ستاره های خيالی را
كه از سقف اتاقم
تا بينهايت خاطرات تو جاریست
يادش بخير
وقتي بودی
نيازی به شمردن ستاره ها نبود
اصلا يادم نيست
ستاره ای بود يا نبود
هر چه بود شيرين بود
حتی بی خوابی بدون شمردن ستاره ها...

نوشته شده در چهار شنبه 26 آبان 1390برچسب:,ساعت 1:52 توسط Fah| |

ديدی ای دل عاقبت زخمت زدند؟
گفته بودم مردم اينجا بدند

ديدی آخر ساقه جانت شكست ؟
آن عزيزت عهد و پيمانت شكست؟

ديدی ای دل درجهان يك يار نيست؟
هيچكس در زندگی غمخوار نيست؟

آه ديدی سادگی جان داده است؟
جای خود را گِل به سيمان داده است؟

ديدی آخر حرف من بيجا نبود؟
از برای عشق اينجا ، جا نبود؟

نوبهار عمر را ديدی چه شد؟
زندگی را هيچ فهميدی چه شد؟

ديدی ای دل دوستيها بی بهاست؟
كمترين چيزی كه می يابی وفاست؟

ديده ای گلها همه پژمرده اند؟
رنگها در دود و سرما مرده اند؟

آری ای دل!زنده بودن ساده نيست
بين آدمها يكی دلداده نيست

بايد اينجا از خود ای دل گم شوی
عاقبت همرنگ اين مردم شوی...

نوشته شده در چهار شنبه 25 آبان 1390برچسب:,ساعت 9:34 توسط Fah| |

ایستاده ام...
تنها...
پشت میله های خاطرات دیروز...
این جا ...
انگشت هایم را می شمارم...
یک...
دو...
سه......
ودست های تو در هم فرو رفته اند...
تو ...
غزل را مشت مشت به حراج گذاشتی...
که مهربانی ات را ثابت کنی...
ولی...
ولی نفهمیدی که من ...
آن سوی خیابان ...
انتظارت را می کشم...
تو بی وقفه فریاد کشیدی...
ومن ...
دیگر آزارت نمی دهم...
زین پس ...
قصه هایم را برای هیچ کس تعریف نمی کنم...
مطمئن باش...
هنوز هم قافیه را به چشمان تو می بازم...
مطمئن باش...

نوشته شده در سه شنبه 24 آبان 1390برچسب:,ساعت 15:40 توسط Fah| |

امشب دوباره غرق در تمنای دیدنت

سرمه ی انتظار به چشمانم میکشم

امشب دوباره تو را گم کرده ام

میان آشفته بازار افکار مبهمم

توی کوچه های بی عبور پاییزی

دستان گرمت را...نگاه مهربانت را...شانه های بی انتهایت را میخواهم

منتظر نشسته ام...

شاید بیایی...

نوشته شده در دو شنبه 23 آبان 1390برچسب:,ساعت 19:38 توسط Fah| |

اشکامو هدیه میکنم به جاده ی جداییمون

به التماس آخرم،دو واژه ی نرو...بمون

 

اشکامو هدیه میکنم به رفتنت بدون من

به تلخیه این واقعه،حادثه ی جدا شدن

 

اشکامو هدیه میکنم به قاب عکس رو به روم

قطره به قطره میچکم تا بشکنه بغض تو گلوم

 

حس میکنم بی اختیار،این همه عکس و یادگار

حریف رفتنت نشن...میری به رسمه روزگار

 

اشکامو هدیه میکنم به این ترانه،این صدا

به اینکه تو اول راه قصه رسید به انتها

 

حس میکنم بی اختیار،این همه عکس و یادگار

حریف رفتنت نشن،میری...

میری به رسمه روزگار...

نوشته شده در جمعه 20 آبان 1390برچسب:,ساعت 23:40 توسط Fah| |

دیشب در خلوت تنهاییم آهسته بی تو گریستم...

کاش صدای هق هق گریه ام را باد به تو می رساند...

تا بدانی "بی تو" چه می کشم...


کاش قاصدک به تو می گفت این پیغام را

که امید و آرزوهایم بی تو

آهسته آهسته در حال فرو ریختن است
...

نوشته شده در چهار شنبه 18 آبان 1390برچسب:,ساعت 9:14 توسط Fah| |

صفحه قبل 1 ... 6 7 8 9 10 ... 46 صفحه بعد

کپی برداری بدون ذکر منبع غیر مجاز می باشد
www.sharghi.net & www.kafkon.com & www.naztarin.com